|
19 مهر 1389برچسب:, :: 16:40 :: نويسنده : پرنیان
دستام دستام دو کفه ی دعا بود حرفام حرفام اسم تو و خدا بود چشمام چشمام به خاک سجده گاه بود اشکام اشکام رفیق ناله هام بود افسوس افسوس که اون روزها تموم شد پاییز اومد هرچی که بود خزون شد ای داد ای داد گلهای باغچه مردن یاد مارو با خود به خاک سپردن. ![]()
14 شهريور 1389برچسب:, :: 11:7 :: نويسنده : پرنیان
سلام .اين پنجشنبه(18 شهريور) تولدمه.ببينم دوستان چه مي كنند!!!!!!!!!!! ![]()
14 شهريور 1389برچسب:, :: 11:2 :: نويسنده : پرنیان
خداوندا... تو می دانی كه انسان بودن وماندن در اين دنيا چه دشوار است چه رنجي مي كشد آن كس كه انسان است و از احساس سرشار است. ![]()
31 مرداد 1389برچسب:, :: 17:24 :: نويسنده : پرنیان
سلام . ايندفعه آپ ندارم ولي مي خوام يه چيزي بهتون بگم.طبق بررسي هاي انجام شده ي من ثابت شده كه تعداد 15 نفر از هر 10 بيننده ي(5 نفر اضافي دوستان كنار دست بينندگان) اين وبلاگ دچار بيماري فسحتي(fosHati) هستند ،چرا كه از اين بيش از350 بيننده يي كه تا به حال از اين وبلاگ ديدن كردند تنها 2 نظر بايد در جعبه نظرات من باشه. لازم نيست اسم اين بيماري و در كتابهاي پزشكي جستجو كنيد بلكه بهتره كه يك سر به لغتنامه ي فارسي بزنيد. پس تا وقتي كه بيماري اين عزيزان رفع نشده و جعبه ي نظراتم خاليه از آپ خبري نيست. تشكر از دوستان ![]()
21 مرداد 1389برچسب:, :: 11:45 :: نويسنده : پرنیان
امروز صبح که از خواب بيدار شدي،نگاهت مي کردم؛و اميدوار بودم که با من حرف بزني،حتي براي چند کلمه، نظرم را بپرسي يا براي اتفاق خوبي که ديروز در زندگي ات افتاد،از من تشکر کني.اما متوجه شدم که خيلي مشغولي،مشغول انتخاب لباسي که مي خواستي بپوشي. وقتي داشتي اين طرف و آن طرف مي دويدي تا حاضر شوي فکر مي کردم چند دقيقه اي وقت داري که بايستي و به من بگويي:سلام؛اما تو خيلي مشغول بودي.يک بار مجبور شدي منتظر بشوي و براي مدت يک ربع کاري نداشتي جز آنکه روي يک صندلي بنشيني. بعد ديدمت که از جا پريدي.خيال کردم مي خواهي با من صحبت کني؛اما به طرف تلفن دويدي و در عوض به دوستت تلفن کردي تا از آخرين شايعات با خبر شوي. تمام روز با صبوري منتظر بودم.با اونهمه کارهاي مختلف گمان مي کنم که اصلاً وقت نداشتي با من حرف بزني.متوجه شدم قبل از نهار هي دور و برت را نگاه مي کني،شايد چون خجالت مي کشيدي که با من حرف بزني،سرت را به سوي من خم نکردي. تو به خانه رفتي وبه نظر مي رسيد که هنوز خيلي کارها براي انجام دادن داري.بعد از انجام دادن چند کار،تلويزيون را روشن کردي.نمي دانم تلويزيون را دوست داري يا نه؟ در آن چيزهاي زيادي نشان مي دهند... ادامه مطلب ... ![]()
19 مرداد 1389برچسب:, :: 16:59 :: نويسنده : پرنیان
سلام. مجددا شرمنده اصلا وقت آپ كردن دارم ، يك مقدار كه سرم خلوت شد ميام با كلي آپ. ![]()
1 تير 1389برچسب:, :: 13:59 :: نويسنده : پرنیان
سلام. شرمنده ،فقط اومدم بگم سرم خيلي شلوغه .دوران امتحاناتم شروع شده.زياد وقت آپ كردن ندارم. مجددا عذرخواهي مي كنم. ![]()
18 خرداد 1389برچسب:, :: 11:32 :: نويسنده : پرنیان
خداوند بی نهایت است ولامکان وبی زمان اما به قدر فهم تو کوچک می شود،وبه قدر نیاز تو فرود می آید وبه قدر آرزوی تو گسترده می شود ، و به قدر ایمان تو کار گشا می شود یتیمان را پدر می شود ومادر، محتاجان برادری را برادر می شود عقیمان را طفل می شود ، گمگشتگان را راه می شود و ... خداوند همه چیز می شود همه کس را به شرط اعتقاد به شرط پاکی دل به شرط طهارت روح به شرط پرهیز از معامله با ابلیس بشویید قلبهایتان را ازهر اندیشه ی خلاف وزبانهایتان را از هر گفتار ناپاک ودستهایتان را از هر آلودگی دربازار وبپرهیزید ازناجوانمردیها و ناراستیها چنین کنید تا ببینید چگونه... بر سر سفره ی شما با کاسه ی خوراک وتکه ای نان می نشیند در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند ودر کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند مگر از زندگی چه می خواهید که درخدایی خدا یافت نمی شود؟ پس خدا را فراموش نکنید. ![]()
9 خرداد 1389برچسب:, :: 9:59 :: نويسنده : پرنیان
خانه دوست کجاست” در فلق بود که پرسید سوار. ![]()
9 خرداد 1389برچسب:, :: 9:56 :: نويسنده : پرنیان
من تمنا کردم، که تو بامن باشی ؛ تو به من گفتی: -هرگز ، هرگز پاسخی سخت ودرشت؛ و مرا غصه ی این (هرگز) کشت. ![]() ![]() |