Parniyan
بهترین وبلاگ
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید.

پيوندها
ترفندهای جالب یاهو مسنجر
نکته های کوچک زندگی
داستان
پیامک
لبخند
دلنوشته های من
سفارشی
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین وبلاگ پرنیان و آدرس parniyan18.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 53
بازدید کل : 45578
تعداد مطالب : 23
تعداد نظرات : 16
تعداد آنلاین : 1



<-PollName->

<-PollItems->

نويسندگان
پرنیان

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:23 :: نويسنده : پرنیان

شیشه ی سرد غرورت را فقط در رویا ،

هــــرم یک بوســه شکست...

لیک در بیداری ،

شیشه ی سخت غـرورو قلبمو هر لحظه ،

حرفهای سرد تو می شکند....

(پرنیان)

 
سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 19:14 :: نويسنده : پرنیان

* بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد.

* اگر پیام خدا رو خوب دریافت نکردید، به «فرستنده ها» دست نزنید، «گیرنده ها» را تنظیم کنید.

* خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است تا تنها سخنان و صحنه های بالا و والا را جست و جو کنیم.

* خود را ارزان نفروشیم، در فروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند: قیمت=خدا!

* این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت.

* وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است.

* یادمان باشد که خدا هیچ وقت ما را از یاد نبرده است.

* کسی که با خدا حرف نمی زند، صحبت کردن نمی داند.

* آنکه خدا را باور نکرده است، خود را انکار کرده است.

* کسی که با خدا قهر است، هرگز با خودش آشنی نمی کند.

* خدا بی گناه است در پروندۀ نگاه تان تجدید نظر کنید.

* ما خلیفۀ خداییم، مثل خدا باشیم، قابل دسترس در همه جا و همه گاه.

* آنکه خدا را از زندگیش سانسور کند همیشه دچار خود سانسوری خواهد بود.

* خدا از آن کس که روزهایش بیهوده می گذرد، نمی گذرد.

* بیهوده گفته اند تنها «صداست» که می ماند، تنها «خداست» که می ماند.

* روزی که خدا همه چیز را قسمت کرد، خود را به خوبان بخشید.

* برای اثبات کوری کافیست که انسان چشم های نگران خدا را نبیند.

* شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهای شکسته دلان است.

* به چشم های خود دروغ نگوییم، خدا دیدنی است.

* چشم هایی که خدا را نبینند، دو گودال مخوفند که بر صورت انسان دهن باز کرده اند.

* امروز از دیروز به مرگ نزدیک تریم به خدا چطور؟

*اگر از خدا بپرسید کیستی؟ در جواب «ما» را معرفی خواهد کرد! ما بهترین معرف خداییم، آیا اگر از ما بپرسند کیستی؟ خدا را معرفی خواهیم کرد؟

* وقتی خدا هست هیچ دلیلی برای ناامیدی نیست.

* آسمان، چشم آبی خداست، نگران همیشۀ من و تو.

* خداوند سند آسمان را به نام کسانی که در زمین خانه ندارند امضا کرده است.

 
یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:, :: 6:33 :: نويسنده : پرنیان

و تو میروی بی من ...

که گره بزنی سبزه ی خاطره هامان را...

و دور کنی از خودت تمام مرا...

آری...

سیزده فرصت خوبی ست برای دورکردن نحسی...

 
چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:تست خودشناسی - عشقی- حیوانات, :: 1:40 :: نويسنده : پرنیان

  (توصیه می کنم همه این تست جالب رو امتحان کنند و در آخر نظرشون رو راجع به درست بودنش بنویسند. تشکر )-در زندگی واقعی، برای چه نوع آدمهایی جذابیت و

جوابها پایان هر تست به صورت همرنگ زمینه نوشته شده است ، برای دیدن آنها لطفا اشاره گر ماوس را برروی جوابهای پنهان بکشید. ا

1-  فرض کنید پایان دنیا نزدیک است. اگر فقط بتوانید یک نوع از حیوانات را نجات دهید، کدام را انتخاب می‌کنید؟

الف : خرگوش

ب : گوسفند

پ : گوزن

ت : اسب

1- در زندگی واقعی، برای چه نوع آدمهایی جذابیت و کشش دارید.

الف: خرگوش? کسانی که دارای شخصیت دوگانه هستند، به سردی یخ در ظاهر اما به گرمی آتش در باطن

ب: گوسفند? مطیع و گرم

پ: گوزن? زیبا و آداب دان

ت: اسب- کسانی که غیرقابل جلوگیری، بی‌بند و بار و آزاد هستند.

2- به آفریقا رفته‌اید. به هنگام بازدید از یکی از قبیله‌ها، آنها اصرار می‌کنند که یکی از حیوانات زیر را به عنوان یادگاری با خود ببرید. کدام را انتخاب می‌کنید؟ 

الف : میمون

ب : شیر

پ : مار 

ت : زرافه

 

2- در فرایند ابراز عشق و درخواست ازدواج، کدام رویکرد برای شما خوشایندتر و موثرتر است.

الف: میمون - مبتکر و باذوق که هیچگاه احساس خستگی نکنید.

ب: شیر- سرراست، صاف و پوست کنده به شما بگوید که دوستتان دارد.

پ: مار- دمدمی مزاج، پر نوسان، نفس گرم و عشق سرد

ت: زرّافه- صبور، هرگز شما را رها نکند.



ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, :: 9:27 :: نويسنده : پرنیان

درحدود دوهزار سال پیش ، پادشاهی به نام کلادیوس دوم در رم حکومت می کرد ، کلادیوس اعتقاد داشت که سربازانش نباید ازدواج کنند زیرابه عقیده ی او ازافراد متاهل سربازان خوبی ساخته نمی شد.
درآن زمان فردی به نام والنتینیوس ( ولنتاین ) در کلیسا کارمی کرد که به سربازان کلادیوس به طور پنهانی کمک می کرد که ازدواج کنند ، کلادیوس فهمید وگفت : ولنتاین به خاطر کاراشتباهش باید کشته شود.
ولنتاین را زندانی کردند ، او درآنجا عاشق و دلباخته ی دختر زندان بان شد.
روزی  که او را می خواستند بکشند ، ولنتاین یک یادداشت عاشقانه برای این زن نوشت و درانتهای یادداشت نوشت : « از طرف ولنتاین تو » .
ولنتاین روز 14 فوریه مرد ، و از آن پس غربی ها این روز را به نام روز عشق جشن می گیرند ؛ بعضی از بچه ها به دوستان یا معلمانشان کارت یا شکلات هدیه می دهند ، مردها به دوست دختر یا همسرشان رزهای قرمز میدهدند ، تعداد زیادی از مردم به رستوران میروند و به همراه شمع و موزیک ملایم یک شام دونفره میخورند؛ همچنین مردم کارت پستالهای عاشقانه و زیبا را برای شخصی که دوستش دارند می فرستند ولی اغلب نامشان راروی کارت نمی نویسند ، آنها فقط می نویسند " ولنتاین من باش " یا " از طرف ولنتاین تو" که این کارشان یک نوع سورپرایز و سرگرمی جالب برای آن شخص ایجاد می کند.
 

 
دو شنبه 26 دی 1390برچسب:, :: 19:43 :: نويسنده : پرنیان
1. آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر

2. قبل از جواب دادن فکر کن

3. هیچکس را تمسخر مکن

4. نه به راست و نه به دروغ قسم مخور

5. خود برای خود، زن انتخاب کن

6. به ضرر و دشمنی کسی راضی مشو

7. تا حدی که می توانی، از مال خود داد و دهش نما

8. کسی را فریب مده تا دردمند نشوی

9. از هرکس و هرچیز مطمئن مباش

10. فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی

11. بیگناه باش تا بیم نداشته باشی

12. سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی

13. با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی

 



ادامه مطلب ...
 
یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:تصاویر,مفهومی,زیبا,جالب, :: 9:43 :: نويسنده : پرنیان
 
پنج شنبه 3 شهريور 1390برچسب:پوریا پورسرخ, :: 14:30 :: نويسنده : پرنیان
 
18 دی 1389برچسب:, :: 11:3 :: نويسنده : پرنیان

     در تمام تمرين‌ها سنگ تمام مي‌گذاشت اما چون جثه اش نصف ساير بچه‌هاي
            تيم بود تلاش‌هايش به جايي نمي‌رسيد. در تمام بازي‌ها ورزشكار اميدوار
            ما روي نيمكت كنار زمين مي‌نشست اما اصلا پيش نمي‌آمد كه در مسابقه اي
            بازي كند. اين پسر بچه با پدرش تنها زندگي مي‌كرد و رابطه ويژه اي بين
            آن دو وجود داشت. گرچه پسر بچه هميشه هنگام بازي روي نيمكت كنار زمين
            مي‌نشست اما پدرش هميشه در بين تماشاچيان بود و به تشويق او مي‌پرداخت.
            اين پسر در هنگام ورود به دبيرستان هم لاغر ترين دانش آموز كلاس بود.
            اما پدرش باز هم او را تشويق مي‌كرد كه به تمرين‌هايش ادامه دهد. گرچه
            به او مي‌گفت كه اگر دوست ندارد مجبور نيست اين كار را انجام دهد. اما
            پسر كه عاشق فوتبال بود تصميم داشت آن را ادامه بدهد. او در تمام
            تمرين‌ها تلاشش را تا حد نهایت انجام میداد به اميد اينكه وقتي بزرگتر
            شد بتواند در مسابقات شركت كند. در مدت چهار سال دبيرستان او در تمام
            تمرين‌ها شركت مي‌كرد اما همچنان يك نيمكت نشين باقي ماند. پدر وفا
            دارش هميشه در بين تماشاچيان بود و همواره او را تشويق مي‌كرد. پس از
            ورود به دانشگاه پسر جوان تصميم داشت باز هم فوتبال را ادامه دهد و
            مربي هم با تصميم او موافقت كرد زيرا او هميشه با تمام وجود در
            تمرين‌ها شركت مي‌كرد و علاوه بر آن به ساير بازيكنان روحيه مي‌داد.
            اين پسر در مدت چهار سال دانشگاه هم در تمامي‌تمرين‌ها شركت كرد اما
            هرگز در هيچ مسابقه اي بازي نكرد. در يكي از روزهاي آخر مسابقه‌هاي
            فصلي فوتبال زماني كه پسر براي آخرين مسابقه به محل تمرين مي‌رفت مربي
            با يك تلگرام پيش او آمد. پسر جوان آرام تلگرام را خواند و سكوت كرد.
            او در حالي كه سعي مي‌كرد آرام باشد زير لب گفت:



ادامه مطلب ...
 
23 آبان 1389برچسب:, :: 16:47 :: نويسنده : پرنیان

من خدا را دارم کوله بارم بر دوش

سفری می باید ، سفری بی همراه

گم شدن تا ته تنهایی محض

سازکم با من گفت : هرکجا لرزیدی

از سفر ترسیدی، تو بگو از ته دل

من خدا را دارم

من و سازم چندیست

که فقط با اوییم.

 
19 مهر 1389برچسب:, :: 16:40 :: نويسنده : پرنیان

دستام دستام دو کفه ی دعا بود

حرفام حرفام اسم تو و خدا بود

چشمام چشمام به خاک سجده گاه بود

اشکام اشکام رفیق ناله هام بود

افسوس افسوس که اون روزها تموم شد

پاییز اومد هرچی که بود خزون شد

ای داد ای داد گلهای باغچه مردن

یاد مارو با خود به خاک سپردن.

 
14 شهريور 1389برچسب:, :: 11:7 :: نويسنده : پرنیان

سلام .اين پنجشنبه(18 شهريور) تولدمه.ببينم دوستان چه مي كنند!!!!!!!!!!!

 
14 شهريور 1389برچسب:, :: 11:2 :: نويسنده : پرنیان

خداوندا...

تو می دانی

كه انسان بودن وماندن

در اين دنيا چه دشوار است

چه رنجي مي كشد آن كس كه

انسان است و از احساس سرشار است.

 
31 مرداد 1389برچسب:, :: 17:24 :: نويسنده : پرنیان

سلام . ايندفعه آپ ندارم ولي مي خوام يه چيزي بهتون بگم.طبق بررسي هاي انجام شده ي من ثابت شده كه تعداد 15 نفر از هر 10 بيننده ي(5 نفر اضافي دوستان كنار دست بينندگان) اين وبلاگ دچار بيماري فسحتي(fosHati) هستند ،چرا كه از اين بيش از350 بيننده يي كه تا به حال از اين وبلاگ ديدن كردند تنها 2 نظر بايد در جعبه نظرات من باشه.  لازم نيست اسم اين بيماري و در كتابهاي پزشكي جستجو كنيد بلكه بهتره كه يك سر به لغتنامه ي فارسي بزنيد. پس تا  وقتي كه بيماري اين عزيزان رفع نشده و جعبه ي نظراتم خاليه از آپ خبري نيست. تشكر از دوستان  

 
21 مرداد 1389برچسب:, :: 11:45 :: نويسنده : پرنیان

 

امروز صبح که از خواب بيدار شدي،نگاهت مي کردم؛و اميدوار بودم که با من حرف بزني،حتي براي چند کلمه، نظرم را بپرسي يا براي اتفاق خوبي که ديروز در زندگي ات افتاد،از من تشکر کني.اما متوجه شدم که خيلي مشغولي،مشغول انتخاب لباسي که مي خواستي بپوشي. وقتي داشتي اين طرف و آن طرف مي دويدي تا حاضر شوي فکر مي کردم چند دقيقه اي وقت داري که بايستي و به من بگويي:سلام؛اما تو خيلي مشغول بودي.يک بار مجبور شدي منتظر بشوي و براي مدت يک ربع کاري نداشتي جز آنکه روي يک صندلي بنشيني. بعد ديدمت که از جا پريدي.خيال کردم مي خواهي با من صحبت کني؛اما به طرف تلفن دويدي و در عوض به دوستت تلفن کردي تا از آخرين شايعات با خبر شوي. تمام روز با صبوري منتظر بودم.با اونهمه کارهاي مختلف گمان مي کنم که اصلاً وقت نداشتي با من حرف بزني.متوجه شدم قبل از نهار هي دور و برت را نگاه مي کني،شايد چون خجالت مي کشيدي که با من حرف بزني،سرت را به سوي من خم نکردي. تو به خانه رفتي وبه نظر مي رسيد که هنوز خيلي کارها براي انجام دادن داري.بعد از انجام دادن چند کار،تلويزيون را روشن کردي.نمي دانم تلويزيون را دوست داري يا نه؟ در آن چيزهاي زيادي نشان مي دهند...



ادامه مطلب ...
 
19 مرداد 1389برچسب:, :: 16:59 :: نويسنده : پرنیان

سلام. مجددا شرمنده اصلا وقت آپ كردن دارم ، يك مقدار كه سرم خلوت شد ميام با كلي آپ.

 
1 تير 1389برچسب:, :: 13:59 :: نويسنده : پرنیان

سلام.

شرمنده ،فقط اومدم بگم سرم خيلي شلوغه .دوران امتحاناتم شروع شده.زياد وقت آپ كردن ندارم.

مجددا عذرخواهي مي كنم.

 
18 خرداد 1389برچسب:, :: 11:32 :: نويسنده : پرنیان

خداوند بی نهایت است ولامکان وبی زمان

اما به قدر فهم تو کوچک می شود،وبه قدر نیاز تو فرود می آید

وبه قدر آرزوی تو گسترده می شود ، و به قدر ایمان تو کار گشا می شود

یتیمان را پدر می شود ومادر، محتاجان برادری را برادر می شود

عقیمان را طفل می شود ، گمگشتگان را راه می شود

و ...

خداوند همه چیز می شود همه کس را

به شرط اعتقاد به شرط پاکی دل به شرط طهارت روح

به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلبهایتان را ازهر اندیشه ی خلاف

وزبانهایتان را از هر گفتار ناپاک

ودستهایتان را از هر آلودگی دربازار

وبپرهیزید ازناجوانمردیها و ناراستیها

چنین کنید تا ببینید چگونه...

بر سر سفره ی شما با کاسه ی خوراک وتکه ای نان می نشیند

در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند

ودر کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند

مگر از زندگی چه می خواهید که درخدایی خدا یافت نمی شود؟

پس خدا را فراموش نکنید.

 
9 خرداد 1389برچسب:, :: 9:56 :: نويسنده : پرنیان

من تمنا کردم، 

که تو بامن باشی ؛

تو به من گفتی:

-هرگز ، هرگز

پاسخی سخت ودرشت؛

و مرا غصه ی این

(هرگز) کشت.

 
9 خرداد 1389برچسب:, :: 9:59 :: نويسنده : پرنیان

خانه دوست کجاست” در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در میآرد،
پس به سمت گل تنهایی میپیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره جاوید اساطیر زمین .
در صمیمیت سیال فضا، خشخشی میشنومیمانی
و تو را ترسی شفاف فرا میگیردی:
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او میپرسی
خانه دوست کجاست.”

 
2 ارديبهشت 1389برچسب:, :: 16:31 :: نويسنده : پرنیان

یک شبی مجنون نمازش را شکست

 

بی وضو در کوچه ی لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

گفت:" یا رب !از چه خوارم کرده ای؟

بر صلیب عشق دارم کرده ای؟

خسته ام زین عشق دل خونم نکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو من نیستم

گفت:" ای دیوانه لیلایت منم!

در رگت پنهان و پیدایت منم!

سالها با جور لیلایت ساختی

من در کنارت بودم و نشناختی!

 
8 فروردين 1389برچسب:, :: 16:28 :: نويسنده : پرنیان

ابری نیست !            بادی نیست!

پس چرا باران نمی بارد؟ دلم باران می خواهد تا من هم همانند ابز گریه کنم، اشکهایم با باران یکدست و یکرنگ شود و بر زمین بریزد تا شاید به دریای بیکران برسد ودرآنجا به داخل صدفی نفوذ کند وتبدیل به مروارید محبت شود.

اگر روزی آن مروارید را یافتی بدان دنیا را در دست گرفته ای ودر آن زمان فقط وفقط محبت و وفاداری بر دنیای عشق حکومت می کند وساکنان آن فرشتگان عاشقند...........

 

 
5 بهمن 1388برچسب:, :: 15:54 :: نويسنده : پرنیان

آن سوی دلتنگی ها همیشه خدایی هست که داشتنش جبران همه ی نداشتن هاست.

همیشه بزرگترین دغدغه ش این بود که تو زندگی ازروی عقل و منطق تصمیم بگیره وبا احتیاط رفتار کنه تا مبادا کار اشتباهی انجام بده وبعدها دچار پشیمانی بشه......

حالا به یکباره اتفاقاتی می افته و ذهنش پر میشه از افکاری که اونو توی درستی یا نادرستی کاراش دچار شک وتردید می کرد.

اوضاع روحی خوبی نداشت ،باورکردن اتفاقات اخیر براش سخت بود.امتحانات پایان ترم تو اون موقعیت کارو براش دشوارتر می کرد.

دوست داشت به روزای آروم و خوب گذشته اش برگرده, حالا تو این زمان بیش ازهروقت دیگه ای به کسی نیاز داشت که تواون شرایط سخت مثل همیشه آرومش کنه و تنهاش نذاره. اما حالا دیگه اون نبود......

باید درمشکلات سکوت کرد,شاید خدا حرفی برای گفتن داشته باشد.

واوسکوت کرد و صدای خدا را شنید.....

"انگاه که دوست داری کسی به یادت باشد به یاد من باش که من همیشه به یاد توام"از طرف بهترین دوستت خدا

اما زندگی هنوزجریان داشت واو نباید درمسیر اهدافش توقف می کرد;او نباید در برابر مشکلات رنگ می باخت. او خوب می دانست خدا در تمام روزهای سختش با او بوده ویک لحظه هم تنهایش نگذاشته است.

ان روزها به سختی گذشت واو درکمال ناباوری امتحاناتش را به خوبی پشت سر گذاشت وحتی توانست عنوان شاگرد اولی را دردانشگاه کسب کند.

(بعضی مواقع در زندگی آدمها اتفاقاتی رخ می ده که هرچند ممکنه درآن زمان زیاد خوشایند ما نباشه اما بعدها که به اون فکر می کنیم می تونیم به حکمتش پی ببریم.)

همیشه پشت هردربسته ای خداوند ایستاده است.

 

 

قانون جذب میگه:فقط مهم اینه که آدم چیزی رو واقعا بخواد وبخاطرش تلاش کنه تا بهش برسه. اما ایا این موضوع در همه ی موارد صدق می کنه؟

دربعضی مواقع خواسته وتلاش یک فرد برای رسیدن به یک هدف کافی نیست،یعنی علاوه بر داشتن این شروط ، خواست واراده ی افراد دیگری هم ضروریه; حالا اگه خواسته ی این افراد با خواسته ی این شخص مخالف باشه تکلیف چیه؟

آیا اون شخص باید تسلیم بشه و ازخواستش صرفنظر کنه!؟

یا با توکل وامید از خدا بخواد که مسیر اهدافشوبرای رسیدن به مقصود هموارکنه؟

در بسیاری از موارد هم پیش میاد که معبود با خواسته وهدف ما موافق نیست وبه هرنحوی سعی می کنه به ما بفهمونه که شاید این هدف به صلاح ما نیست وما باید درخواسته مون تجدید نظر کنیم.

اینجاست که باید چشم بصیرت انسان بازبشه وحقایق رو خوب ببینه ; و حالا بعد ازروشن شدن حقیقت ، آیا حرکت در راستای خواسته ی قبلی خود و برخلاف خواسته ی خدا به صلاح ماست؟

 


 

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد