Parniyan
بهترین وبلاگ
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید.

پيوندها
ترفندهای جالب یاهو مسنجر
نکته های کوچک زندگی
داستان
پیامک
لبخند
دلنوشته های من
سفارشی
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بهترین وبلاگ پرنیان و آدرس parniyan18.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 52
بازدید کل : 45577
تعداد مطالب : 23
تعداد نظرات : 16
تعداد آنلاین : 1



<-PollName->

<-PollItems->

نويسندگان
پرنیان

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
18 دی 1389برچسب:, :: 11:3 :: نويسنده : پرنیان

     در تمام تمرين‌ها سنگ تمام مي‌گذاشت اما چون جثه اش نصف ساير بچه‌هاي
            تيم بود تلاش‌هايش به جايي نمي‌رسيد. در تمام بازي‌ها ورزشكار اميدوار
            ما روي نيمكت كنار زمين مي‌نشست اما اصلا پيش نمي‌آمد كه در مسابقه اي
            بازي كند. اين پسر بچه با پدرش تنها زندگي مي‌كرد و رابطه ويژه اي بين
            آن دو وجود داشت. گرچه پسر بچه هميشه هنگام بازي روي نيمكت كنار زمين
            مي‌نشست اما پدرش هميشه در بين تماشاچيان بود و به تشويق او مي‌پرداخت.
            اين پسر در هنگام ورود به دبيرستان هم لاغر ترين دانش آموز كلاس بود.
            اما پدرش باز هم او را تشويق مي‌كرد كه به تمرين‌هايش ادامه دهد. گرچه
            به او مي‌گفت كه اگر دوست ندارد مجبور نيست اين كار را انجام دهد. اما
            پسر كه عاشق فوتبال بود تصميم داشت آن را ادامه بدهد. او در تمام
            تمرين‌ها تلاشش را تا حد نهایت انجام میداد به اميد اينكه وقتي بزرگتر
            شد بتواند در مسابقات شركت كند. در مدت چهار سال دبيرستان او در تمام
            تمرين‌ها شركت مي‌كرد اما همچنان يك نيمكت نشين باقي ماند. پدر وفا
            دارش هميشه در بين تماشاچيان بود و همواره او را تشويق مي‌كرد. پس از
            ورود به دانشگاه پسر جوان تصميم داشت باز هم فوتبال را ادامه دهد و
            مربي هم با تصميم او موافقت كرد زيرا او هميشه با تمام وجود در
            تمرين‌ها شركت مي‌كرد و علاوه بر آن به ساير بازيكنان روحيه مي‌داد.
            اين پسر در مدت چهار سال دانشگاه هم در تمامي‌تمرين‌ها شركت كرد اما
            هرگز در هيچ مسابقه اي بازي نكرد. در يكي از روزهاي آخر مسابقه‌هاي
            فصلي فوتبال زماني كه پسر براي آخرين مسابقه به محل تمرين مي‌رفت مربي
            با يك تلگرام پيش او آمد. پسر جوان آرام تلگرام را خواند و سكوت كرد.
            او در حالي كه سعي مي‌كرد آرام باشد زير لب گفت:



ادامه مطلب ...