|
18 خرداد 1389برچسب:, :: 11:32 :: نويسنده : پرنیان
خداوند بی نهایت است ولامکان وبی زمان اما به قدر فهم تو کوچک می شود،وبه قدر نیاز تو فرود می آید وبه قدر آرزوی تو گسترده می شود ، و به قدر ایمان تو کار گشا می شود یتیمان را پدر می شود ومادر، محتاجان برادری را برادر می شود عقیمان را طفل می شود ، گمگشتگان را راه می شود و ... خداوند همه چیز می شود همه کس را به شرط اعتقاد به شرط پاکی دل به شرط طهارت روح به شرط پرهیز از معامله با ابلیس بشویید قلبهایتان را ازهر اندیشه ی خلاف وزبانهایتان را از هر گفتار ناپاک ودستهایتان را از هر آلودگی دربازار وبپرهیزید ازناجوانمردیها و ناراستیها چنین کنید تا ببینید چگونه... بر سر سفره ی شما با کاسه ی خوراک وتکه ای نان می نشیند در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند ودر کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند مگر از زندگی چه می خواهید که درخدایی خدا یافت نمی شود؟ پس خدا را فراموش نکنید. ![]()
9 خرداد 1389برچسب:, :: 9:56 :: نويسنده : پرنیان
من تمنا کردم، که تو بامن باشی ؛ تو به من گفتی: -هرگز ، هرگز پاسخی سخت ودرشت؛ و مرا غصه ی این (هرگز) کشت. ![]()
9 خرداد 1389برچسب:, :: 9:59 :: نويسنده : پرنیان
خانه دوست کجاست” در فلق بود که پرسید سوار. ![]()
![]() |